نظر آیت الله طالقانی این بود روحانیون خیلی در کارهای حکومتی دخالت نکنند / طالقانی با نخست وزیری بازرگان مخالف بود / طالقانی از امام خواست مانع سنگ اندازی ها علیه بازرگان شود
نظر آیت الله طالقانی این بود روحانیون خیلی در کارهای حکومتی دخالت نکنند / طالقانی با نخست وزیری بازرگان مخالف بود / طالقانی از امام خواست مانع سنگ اندازی ها علیه بازرگان شود
نظر آقا این بود که حکومتی مردمی تشکیل شود و دولت هم با نظر مردم شروع به­ کار کند. وقتی مهندس بازرگان نخست ­وزیر شد، با این که مخالف بود، اصرار داشت تا در کارش هیچ دخالتی نشود.

گفتارنامه: نام آیت ­الله طالقانی در تاریخ ایران، چهره ­ای مبارز و البته متفاوت ثبت شده است. تکلیف سابقه مبارزاتی­ اش مصداقِ بارزِ «آنچه عیان است، چه حاجت به­ بیان است» می باشد.

در گفت ­وگوی «گفتارنامه» با «مهدی ­طالقانی» کوشش شده تا شخصیت سیاسی، اجتماعی مرحوم آیت الله طالقانی واکاوی شود.

پسر آیت­ الله با بیان این که «نگاه آیت­ الله طالقانی کلاً فرق می­کرد، مثلا خیلی ­هایی که در زندان بودند، چپ ­ها را قبول نداشتند و به ­آنها انگِ کمونیست بودن زده و با آنها صحبت نمی­کردند و با آنها حتی غذا هم نمی­­خوردند، اما مرحومِ پدر این طور می­ گفت که این ها هم دارند مبارزه می­کنند و چون باهم در حال مبارزه هستیم، باید با هم همراه شویم و خودش هم بر خلاف دیگر مبازرین، با زندانی ­های چپ­گرا حرف

می زد و حشر و نشر داشت و کاری به ­این نداشت که دیگر زندانی ­ها چه نظری درباره این رفتارش دارند» به پرسش ­های «گفتارنامه» پاسخ می­ گوید:

 

گفتارنامه: نگاهِ آیت­ الله طالقانی به ­مقوله مهمِ کشور داری و چگونگی حکومت کردن چه نوع نگاهی بود؟

از نظر آقا، مردم باید در همه امور آگاهی لازم را داشتند و همچنین سخنان و نظرات ­شان توسط مسئولین باید جدی گرفته می ­شد. بحث ­اش هم این بود،  در جاهای مختلف نظام شوراهای مردمی باید بر مردم حکومت داشته باشند. نظرش هم این بود، همیشه چند فکر بیشتر از یک فکر کار می­ کند که در دو_سه نماز جمعه هم مفصل حرف زد و نظر دیگرش این بود که روحانیون خیلی در کارهای حکومتی دخالت نکنند.

گفتارنامه: ظاهرا ایشان نگرانی­ هایی درباره نوع مدیریت و سرنوشت نظام اسلامی داشتند.

نگاه ­شان کلا فرق می­کرد. مثلا خیلی ­هایی که در زندان بودند، چپ­ها را قبول نداشتند و به­آنها انگِ کمونیست بودن زده و صحبت نمی ­کردند و با آنها حتی غذا هم نمی ­خوردند. اما مرحومِ پدر اینطور می گفت که اینها هم دارند، مبارزه می­کنند و چون با هم در حال مبارزه هستیم، باید با هم همراه شویم و خودش هم بر خلاف دیگر مبازرین، با زندانی ­های چپ­ گرا حرف می­زد و حشر و نشر داشت و کاری به این نداشت که دیگر زندانی­ ها چه نظری درباره این رفتارش دارند. این هم که گفته می­شود، آقا نگرانی ­هایی داشت، از آیت ­اللهِ مرحوم منتظری نقل است که ایشان این طور گفته است که اوایل سال ۱۳۵۶ با پدر هم سلولی بوده است. ظاهرا یک شب آقا مرتب  سیگار می­ کشید و راه می­رفت و به­ آقای منتظری گفته بود، شاه می­رود، مردم به ما مراجعه می­ کنند، بلد نیستیم مملکت ­داری را، همین یک ذره دینی را که هم دارند از کف می­ دهند، این مردم بی نوا.

گفتارنامه: این نگرانی در رفتار یا گفتارشان دیده می­ شد؟

خیلی وقت ­ها ایشان نگرانی خودش را علنی نشان می­داد. ببینید! مثلا وقتی در سال ۵۸ فرزندانش را دستگیر کردند، ایشان گفت، ما انقلاب کردیم تا ساواکی ­بازی، سازمان ­امنیت ­بازی و این بگیر_ببندهای زورکی تکرار نشود و می­ گفت، بچه من را بدون هیچ دلیل و مدرکی بازداشت کردند. اگر کاری کرده بودند، به­ خودم می ­گفتید، به­ والله خودم اعدام ­شان می­ کردم. آقا حتی در اعتراض به ­این موضوع تهران را به­ حالت قهر ترک و به ­شمال رفت. ارگان های نظامی که دو ماه از راه ­اندازی ­شان می ­گذشت، همان کارهای ساواک را انجام می­دادند که اتفاقاً قضیه شورها را بعد از این رویداد در گفت ­و گو با امام جا انداخت و مصوبه امام را گرفت. البته شورایی که آقای طالقانی می ­خواست، با این شورایی که الان تشیکل شده، زمین تا آسمان فرق دارد.

گفتارنامه: مرحوم طالقانی سه ماه و چند روز قبل از ورود امام از زندان آزاد شد. ایشان در آن روزها چه شرایطی داشت؟

بزرگترین اپوزوسیون مخالف رژیم بعد از آزادی مرحوم طالقانی، ایشان بود و بیت ایشان. وقتی پدر در هشتمین روز از آبان ۵۷ آزاد شد، هزارها نفر از مردم تهران جلوی در خانه جمع شدند. جمعیت به ­قدری بود که آقا راضی به ­بستری شدن در بیمارستان نماند و با گفتن اینکه «نمی­ شود جواب مردم را نداد»  به خانه آمد و از همان روز خانه ما به ­پایگاه اصلی انقلابیون تبدیل شد. آقای طالقانی اولین شورای­ انقلاب را هم همان جا تاسیس کرد و از مرحوم بازرگان، سحابی، بهشتی و هاشمی خواست تا با کنار گذاشتن اختلاف سلیقه­ هایی که داشتند، در قالب شورای ­انقلاب با هم همکاری کنند. به­ آقای هاشمی گفت، این ها نه شاخ دارند و نه دم و به ­بازرگان گفت که امثال هاشمی و بهشتی تدین دارند و باید تصمیم به ­همفکری و همکاری بگیرند تا هدف­ های انقلابی را جلو ببرند. مردم هم دسته_دسته هر روز می ­آمدند و از آقا کسب تکلیف می کردند که مثلا برای فردا چه فعالیتی داشته باشند، کجا تظاهرات داشته باشند، کجا مردم اداره نروند، برق کجا قطع شود و … که پدر شورای ­انقلاب را برای مدیریت همین کارها تشکیل داد. البته امام هم در پاریس بدون اطلاع از شورای آقای طالقانی، شورای ­انقلاب دیگری را راه­ انداخته بود که آقا بعد از کسب اطلاع، شورای داخل ایران را تعطیل کرد.

گفتارنامه: دلیل اینکه آیت ­الله طالقانی به ­نوفل ­لوشاتو نرفت، چه چیزی بود؟

ایشان باید در ایران می ­ماند تا تشکیلات داخل را اداره بکند. واقعا هیچ­ کس دیگری نمی­ توانست مثل آقای طالقانی تظاهرات داخلی را رهبری کند. البته مرتب با نوفل ­لوشاتو در تماس بودند. یعنی همه اعلامیه­ های امام اول دفتر ما می ­آمد و بعد توسط احمد­آقا تایید می­شد و بعد از آن ما اعلامیه­ ها را چاپ و توزیع می کردیم. در واقع آیت ­الله طالقانی اسطوره ­ای بود که در داخل کشور اثرگذاری فوق­ العاده ­ای داشت و به­ هرحال مردم به­ حرف ایشان گوش می ­دادند. آقا در تاسوعای ۵۷ یک راه­پیمایی را تدارک دید و  در اطلاعیه مهمی مردم را به­ حضور در راه­پیمایی دعوت کرد. جمعیت آن روز تهران حدود  ۴میلیون نفر بود که نیمی از تهرانی ­ها در تظاهرات شرکت کردند. ظاهراً به­خواست شاه، او سوار بر هلی­­کوپتر به ­تماشای منظره می ­نشیند و همان جا تصمیم به­ ترک کشور می­ گیرد. چون تعداد جمعیت، شاه را به ­این نتیجه رسانده بود که کار از دستش در رفته است.

گفتارنامه: این همان تظاهراتی است که آقایان هاشمی و بهشتی حاضر به ­امضای اطلاعیه ­اش نشده بودند؟

دقیقاً! آقا به­ یکی از دوستان در دفتر پیشنهاد کرد که به­ بعضی از علما بگوید تا اعلامیه را امضاء کنند. اما آقایان اینطور گفته بودند که در این راه­پیمایی کشتار زیادی می­شود و امضاء نکرده بودند و خب! در تظاهرات هم شرکت نکردند. اما بعد از اینکه دیدند، اتفاق بدی رخ نداد در راه­پیمایی عاشورا پا به­ پای آقای طالقانی تظاهرات کردند.

گفتارنامه: واکنش ساواک چطور بود؟

ماموران ساواکی ساعت ­های آخر شبِ­ تاسوعا آمدند و به پدر گفتند، اگر راه­پیمایی را برهم نزند، بازداتش می­کنند. آقا گفت، من نه راه­پیمایی را تعطیل می­ کنم و نه با شما به زندان می­ روم. اگر می­توانید از لایِ این همه جمعیت دست­ های من را ببندید و با خود ببرید. مردم خیلی از مرحوم آقای طالقانی حرف ­شنوی داشتند. چون آقا واقعاً دردهای مردم را می­ گفت. ای­کاش بیشتر زنده می­ ماندند تا برخی خطاها و مسائل در ادامه کار انقلاب دیده نمی­ شد.

گفتارنامه: در روزهایی که پیروزی مسجل شده بود، چه نظری درباره نوع حکومت­ داری داشت؟

نظر آقا این بود که حکومتی مردمی تشکیل شود و دولت هم با نظر مردم شروع به­ کار کند. وقتی مهندس بازرگان نخست ­وزیر شد، با این که مخالف بود، اصرار داشت تا در کارش هیچ دخالتی نشود. در آن­ روزها امام در قم بود و گزارش ­ها به آقا می­رسید و وقتی دید عده ­ای اجازه کار به ­بازرگان نمی­دهند، ایشان هیات ­دولت را به قم برد و به ­امام گفت، از سنگ ­اندازی ­ها علیه دولت جلوگیری کنند.

گفتارنامه: اگر آیت ­الله طالقانی در قید حیات بود، ولایت­ فقیه به ­قانون اضافه می­ شد؟

آقای منتظری و چند نفر دیگر در این مورد با آقا صحبت کرده بودند. ایشان اولش مخالف بود و بعداً ولایت ­فقیه شورایی را پیشنهاد دادند. اما مساله دقیقاً بعد از ۴ روز از فوت ایشان تصویب شد. اگر ایشان بودند، شاید نمی­توانستند مساله را قانون کنند.

گفتارنامه: بین صحبت­ های ­تان از مخالفت آقای طالقانی با نخست­ وزیری بازرگان گفتید. این مخالفت چه دلیلی داشت؟
آقا نظرش این بود که مهندس بازرگان یک آدم دولتی نیست و شاید نتواند با توجه به گروه ­هایی که بودند و سنگ ­اندازی می­کردند، بتواند کارش را درست انجام بدهد.

گفتارنامه: استعفای دولت­ موقت مهر تاییدی است بر این عقیده آقای طالقانی؟

آقا، بازرگان را خیلی دوست داشت و به همین دلیل مخالف بود. همان طور که شما به درستی اشاره کردید، استعفای دولت ­موقت مهر تاییدی است بر این عقیده آقا درباره حضور بازرگان در کارهای دولتی.

گفتارنامه: شما جایی گفته بودید، اگر آیت­الله زنده بودند، جنگ شروع نمی ­شد. مگر ایران سهمی در شروع جنگ با عراق داشت؟

یکی از علل بزرگ جنگ، تسخیر لانه­ جاسوسی بود. رابطه ما با آمریکایی ­ها این طور نبود که بریزیم و سفارتش را تسخیر کنیم. حتی من اخیراً در یکی از مصاحبه­ های جیمی ­کارتر دیدم که گفته بود، بعد از تسخیر سفارت اگر من در ریاست­ جمهوری مانده بودم، ایران را بمباران می ­کردم. ببینید! صدام  در حد و اندازه­ هایی نبود که بخواهد با ایران وارد جنگ شود. در واقع ما با گروگان گیری در سفارت، به دست آمریکایی ­ها بهانه دادیم تا صدام را علیه ­مان بشورانند. اگر طالقانی زنده بود، حتما نمی­ گذاشت بریزند به سفارت.

گفتارنامه: آقای طالقانی با روحانیون دیگر فرق­ هایی داشتند. چه توضیحی در این ­باره دارید؟

ایشان مبارزه را از سال ۱۳۱۸ شروع کرده بود. زمان رضاشاه و محمدرضا یعنی از سال ۲۷ یا ۲۸ تا سال ۵۷ در زندان بود. وقتی که انقلاب شد، ما روحانی­ با این سابقه مبارزه نداشتیم. ایشان همچنین با گروه های مختلفی مثل نهضت ­آزادی و جبهه ­ملی هم همکاری ­هایی جدی داشت. زمانی هم که انقلاب شد، به اصطلاح به این مساله رسید که باید از گروه ­ها و احزاب بیرون بیاید. چون چهره ­ای اسطوره ­ای پیدا کرده بود و خودش را متعلق به همه مردم ایران با هر سلیقه ­ای می­دانست. خودش را شخصیتی نمی ­دید که بخواهد در راستای برنامه­ های تعیین شده در احزاب یا گروه­ ها اظهار نظری کند یا کاری را انجام بدهد. البته مرحوم بازرگان هم ترجیح ­اش این بود که ایشان از نهضت ­آزادی جدا شود. البته آقای هاشمی هم با خیلی از گروه ها همکاری داشت، اما او مثل پدر حاضر به هم نشینی با چپ­ ها نبود و با وجود همکاری، انس چندانی با گروه ­های مختلف نداشت.

گفتارنامه: خاطره­ای از دکتر مصدق برای شما نقل کرده بودند؟

آقایی به نام ابوذر بیدار که خدا رحمتش کند، گفته بود که مرحوم دکتر مصدق، آقای طالقانی را وکیل می­کند که به جایش به حج برود، اما از آنجایی که آقا ممنوع ­الخروج بود، به آقازاده مصدق توصیه می کند خودش به حج برود. آقا با آقای کاشانی به هر حال رابطه داشت و خیلی سعی کرد، مشکل این دو چهره را حل کند که نشد.

گفتارنامه: اگر آیت­ الله در همان ماه­ های اول فوت نمی­ کرد، امکان داشت به شرایطی که پیش آمد، به قدری معترض باشد که مثل خیلی­ های دیگر، راهش جدا شود؟

اگر آقای طالقانی زنده بود، اصلِ حرفش این بود که باید مردم حرف اصلی را بزنند و با این نگرش، حتماً اگر بودند، نسبت به شرایط و برخی مسائل قطعاً معترض بودند.

گفتارنامه: نکته­ یا نا گفته ­ای مانده است؟

یکی از روزهایی که در سال ۵۲ به زاهدان و بعد هم در بافت کرمان تبعید کردند، به لطف والده محترم خدمت آقا رفتیم و همان جا در خدمت ایشان و در یکی از بیابان­ ها هم من و هم برادرم عقد کردیم. البته این طور نبود که در انتخاب همسر دخالتی داشته باشند.

گفتارنامه: برای پایان گفت ­و گو؛ بچگی کردن در خانه یک آخوند چطور بود؟

ما در خانه آخوند بودیم، اما آخوندی بزرگ نشدیم. یادم می­ آید، مادر هر روز صبح ما را برای نماز بیدار می­ کرد و با هم شل­ و­ ول بیدار می­شدیم. آقا یک روز به مادر اعتراض کرد که این نماز نه به درد دنیای بچه ­ها می ­خورد و نه ­به­ درد آخرت ­شان. در نوجوانی سر و گوشم می­ جنبید. یک روز در کنارشان در خانه پیچ­ شمیران بودیم، وقتی بیرون آمدیم، با دخترهای همسایه سلام ­و علیک کردم که پدر خندید و گفت، خیلی وضعت خوب است. خانواده ما جزء اولین خانواده ­هایی بود که هم رادیو داشتیم، هم تلوزیون. اتفاقاً موسیقی ­های ایرانی را هم گوش می­دادیم، البته با صدای کم تا ملاحظه پدر را بکنیم.