یا باید پایان این سریالها تلخ و واقعی باشد یا یک پایان خوش آبکی که در آن صورت خشم مردم بیشتر میشود و به این نتیجه میرسند که حقشان توسط صداوسیما هم ضایع شده چرا که در دنیای واقعی قرار نیست پایانها به این خوبی و خوشی باشد. در طول ۲۵قسمت زجر و بدبختی و فلاکت را […]
یا باید پایان این سریالها تلخ و واقعی باشد یا یک پایان خوش آبکی که در آن صورت خشم مردم بیشتر میشود و به این نتیجه میرسند که حقشان توسط صداوسیما هم ضایع شده چرا که در دنیای واقعی قرار نیست پایانها به این خوبی و خوشی باشد. در طول ۲۵قسمت زجر و بدبختی و فلاکت را دیدند و پایانش با از خودگذشتگی یک کاراکتر یا ریشسفیدی یک بزرگتر تمام میشود؛ چیزی که در عالم واقع آن را نمیبینیم.
در روزهای گذشته دو خبر روی خروجی خبرگزاریهای مختلف قرار گرفته بود. یکی اینکه میزان نزاع خیابانی در چند سال گذشته در کشور افزایش پیدا کرده و دیگر اینکه ایران سومین کشور پرخاشگر دنیا است.
این دو خبر نشان میدهد در طول سالهای اخیر آن چیزی که بیشتر در کشور ما افزایش پیدا کرده و این افزایش را به وضوح میبینیم، بحث خشم است. اگر بخواهیم از دو کلمه کلیدی به عنوان دلایل این موضوع استفاده کنیم، یکی بیعدالتی است و دیگر عدم اعتماد. در طول سالهای اخیر یک احساس بیعدالتی در کشور در اکثر حوزهها به دلایل مختلف در حال افزایش بوده است. الان هم خوشبختانه یا متاسفانه با گسترش فضای مجازی این بیعدالتی بیشتر دیده و حس میشود.
اما سوالی که در این زمینه پیش میآید این است که سازمانی که باید به شادی اجتماعی و ایجاد عدالت و کاهش تبعیض و برقراری عدالت کمک کند و راهکارهایی بدهد برای اینکه مردم در این شرایط اقتصادی حالشان بهتر شود، آیا به وظیفه خودش عمل میکند؟
در دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، اوج دوران ساخت فیلمهای طنز در سینمای آمریکا بود و دلیلش هم بحران اقتصادی بود که گریبان آمریکا را گرفته بود. یعنی وقتی مردم با بحران اقتصادی درگیر بودند، سینما برای اینکه بتواند مردم را سرگرم کند، سراغ ساخت فیلمهای طنز رفت. آیا تلویزیون ما هم کار متناسبی با شرایط اقتصادی امروز انجام میدهد؟
نکته بعدی این است که ماه رمضان هم قرار است ماه معنویت باشد و کمک کند که انسانها شرایط هم را بهتر درک کنند و این معنویت از نظر روانشناختی باید باعث ایجاد آرامش در افراد و نزدیکی آنها به یکدیگر شود و باعث شود که افراد درد و رنج همدیگر را حس کنند و شرایط مالی و گرسنگی فقیران را بچشند و به آنها نزدیک شوند. اینها بخشی از فلسفههای روزه بوده است. نکته دیگری که همیشه در تلویزیون وجود داشته این بوده که سریالهایی بسازیم که مردم به هم نزدیک شوند. تا سالها پیش این رویکرد وجود داشت که سریالهای طنز و سریالهای ماورایی در کنداکتور ماه رمضان جای میگرفتند. فارغ از اینکه اصلا این سریالها چقدر بار هنری داشتند، بودن افرادی مثل رضا عطاران و مجید صالحی و شعارهای اخلاقی گلدرشت ویژگیهای اصلی این سریالها بودند و به هر حال تا حدودی جواب میداد و مشکلات مردم در سطوح پایینتر و نزدیکی و همدلی آنها به هم را تا حدودی نمایش میداد.
امسال به صورت معناداری چینش سریالها از نظر محتوا با سالهای قبل متفاوت است و به خشمی که در ابتدا به آن اشاره شد و آمارها نشان میدهد در جامعه در حال افزایش است، دامن میزند. این را هم باید در نظر گرفت که ما درباره تلویزیونی صحبت میکنیم که سالها سینما را به سیاهنمایی متهم میکرد. عباس کیارستمی و اصغر فرهادی سالها از سوی همین تلویزیون متهم به نشان دادن فضای تیره از کشورمان بودند.
حالا صداوسیما در شرایطی که بودجه ندارد و سو مدیریت در آن بارز شده و احتمالا باید تلاش کند از این فرصتهای آخر برای اینکه بتواند در میان مردم حداقل به وظیفه خودش عمل کند، استفاده کند اما به نظر میرسد در عمل این اتفاق رخ نداده. تلویزیون خودش هم در مسیر ژانر نکبتی قرار گرفته که سالها سینما را به آن متهم میکرد. باید پرسید آیا این موضوع یک سیاست در میان مسوولین صداوسیما بوده مبنی بر اینکه بخواهند واقعیتهای جامعه را به شکل اغراقشدهای نشان بدهند برای اینکه مثلا عدم توانمندی دولت را زیر سوال ببرند یا واقعا یک بیبرنامهگی مشخصی بوده درباره این که فقط هر شبکه یک سریال بسازد فارغ از اینکه بداند آن یکی شبکه چه میکند؟ اتفاقی که بارها در صداوسیما شاهد آن بودیم. آنچه از برآیند سریالها دیده میشود این است که چه ناخودآگاه و چه خودآگاه، سریالهایی که ساخته شده کاملا در راستای همان مضامینی است که در ابتدای یادداشت به آن اشاره شد؛ احساس بیعدالتی و خشم ناشی از آن. در جامعه ما الان همه همدیگر را مقصر میدانند، همه حقشان خورده شده و سر همدیگر را کلاه میگذارند، همه از دست هم عصبانی و ناراحت و خشمگین هستند. یا شکایت میکنند یا داد میزنند و فحش میدهند یا پرخاشگری فیزیکی انجام میدهند یا سکوت میکنند و این خشم و پرخاشگری را جای دیگر ابراز میکنند.
اگر ما با یک سیستم علمی طرف بودیم که یک سری مشکلات را موشکافی و بررسی میکند و بعد برایش یک راهکار ارائه میکند، داستان فرق میکرد. ما یک بحثی را داریم که آیا واقعا هنرمند باید راهکار ارائه دهد یا باید فقط معضلها را بیان کند؟ وقتی معضلات را بیان میکنی به هر حال باید یک راهکارهای ضمنی درباره اینکه مردم در این شرایط باید چه کارهایی انجام بدهند هم ارائه بدهی. این سیستم و این هنرمندان این توانمندی را ندارند که در آخر مردم را به یک آرامش یا یک راهکار قانونی یا فرهنگی روانشناختی اجتماعی راهنمایی کنند و به آنها آرامش بدهند. تجربه نشان داده که قطع به یقین آخر این سریالها یک پایان خوش الکی دارد.
در نهایت داستان این است که ما با ساخت این سریالها عملا این حق را به بینندهها میدهیم که به این قضاوت برسند که بیعدالتی در جامعه چقدر زیاد است و چقدر حق مردم خورده میشود و به درست یا غلط این افراد چه کارهایی انجام میدهند. تجربه نشان داده که راهکاری که در پایان برای رفع مشکلات کاراکترهای سریالها و تنش میان آنها داده میشود، از نظر علمی و روانشناختی راهکار درستی نیست. در فضای بسته صداوسیما و با محدودیتهایی که وجود دارد و یا شاید به این دلیل که نویسندهها علمش را ممکن است نداشته باشند نهایتا این سریالها با یک پایانهای کلیشهای با پیامهای اخلاقی در باب گذشت، فداکاری و معنویت تمام میشود.
اما واقعیت این است که وقتی مردم سختی اقتصادی را با گوشت و پوست و استخوان خودشان لمس میکنند و در طول بیست و شش، هفت قسمت به خشمشان دامن زده میشود و مدام از حقخوری و برادرکشی گفته میشود، اینکه در پایان یک راهکار کلیشهای و کودکانه و سادهلوحانه بدهیم عملا باز هم حق مردم را ضایع کردیم. مردمی که در دنیای بیرون با یک حجمی از خشم و دلخوری و بیعدالتی روبهرو هستند، چنین پایان کلیشهای هم به خوردشان بدهیم به خشمشان دامن زدهایم.
شاید قبلا شوخیها و طنازیهای رضا عطاران و حمید لولایی و علی صادقی مردم را به این میرساند که اینها همه کمدی بوده و پایان خوش هم به آن فضای کمدی میچسبید اما وقتی بیعدالتی را در یک سریال به صورت کاملا رئال میبینیم آن وقت است که آن پایان کلیشهای عملا به خشم مردم دامن میزند و رسانه وظیفه خودش را نه تنها درست انجام نمیدهد بلکه خودش هم در پایان تبدیل به یک نقض غرض میشود و به خشم جامعه دامن میزند.
امسال یکی از بزرگترین اتفاقاتی که در تلویزیون افتاد و دست کسی هم نبود تمام شدن برنامه «ماه عسل» بود. اینکه بگوییم آیا احسان علیخانی میخواهد نماینده تفکر صداوسیما باشد که میخواهد از گریه و زاری به سمت شکوفایی و یک عصر جدید برود ما عملا میبینیم که این وعده هم سرابی بیش نیست و این تغییر رویکرد را نمیبینیم.
صداوسیما کاملا در جهت بیعدالتی، خشم و تقویت این احساسات ناخوشایند در بین مردم قدم برمیدارد و آن کارکرد اولیه تلویزیون که سرگرمی است و در پی آن اثر مثبتی که باید در فضای معنوی ماه رمضان بگذارد و ایجاد نشاط اجتماعی کند و به افزایش سلامت روان در جامعه کمک کند و ویژگی های اخلاقی را تقویت کندرا ندارد و در نگاه واقعبینانه به همه اینها صدمه می زند. چون در یک باکس پربیننده افراد زیادی از سنین مختلف این سریالها را میبینند. به نظر میرسد به شدت کمبود یک تفکر، برنامهریزی، نگاه روشن و گشایشگر در ساختن برنامه در صداوسیما احساس میشود و از سوی دیگر مسوولین این رسانه از میزان آسیبی که به جامعه میتوانند بزند یا اطلاع ندارند یا برایشان مهم نیست.
* روانپزشک و عضو انجمن روانپزشکان ایران