سن یک عدد است؛ هشتاد سالگی چطور؟
سن یک عدد است؛ هشتاد سالگی چطور؟
تا زمانی که کودکیم، آنچنان که باید، معنای پیرشدن را نمی‌فهمیم. پس از اینکه کمی پا به سن می‌گذاریم، رفته‌رفته، پیرشدن برایمان به کابوس تبدیل می‌شود. شاید این بدشگونی نه امری طبیعی، بلکه ساختۀ دست خودمان باشد.

گفتارنامه: تا صد سال پیش، آدم‌ها چندان دربارۀ پیری نمی‌نوشتند، شاید به این خاطر که میانگین امید به ‌زندگی افراد به‌سختی به پنجاه سال می‌رسید. اما اکنون تعداد آدم‌های بالای شصت‌وپنج سالِ جهان بیشتر از کودکان زیر پنج سال است، و ارتشی از خوانندگان منتظرند بدانند سالخوردگی چه چیزهایی در بساطش دارد. وقتی آدم‌ها پا به سن می‌گذارند، این کنجکاویِ پیش‌ازموعد تبدیل می‌شود به رقابتی نفس‌گیر برای جوان‌ماندن. ما آسمان را به زمین می‌دوزیم تا پیر نشویم. اما واقعاً چقدر از تصورات ما دربارۀ آخرین سال‌های عمر با واقعیت جور درمی‌آید؟

بشر در هیچ دوره‌ای از تاریخ به اندازۀ امروز سالخورده نبوده است. پیری واقعیت جدیدی است که هنوز اکثر ما آمادۀ رویارویی با آن نیستیم. البته فراوانند نویسندگان خوشحالی که می‌گویند زندگی در دوران پیری رضایت و آرامش بیشتری دارد و نباید دربارۀ این دوران افکار منفی بافت. اما کافی است به جای روان‌شناسی مثبت‌گرا سراغ زیست‌شناسی بروید تا بفهمید بدن سالخورده چقدر غم‌بار است. آرتور کریستال، جستارنویس ۷۱سالۀ آمریکایی، با طنز منحصربه‌فردش دربارۀ پیری و کتاب‌های مربوط به آن نوشته است.

سال‌های آخر زندگیِ سالمندان عمدتاً با بیماری همراه است. بدن فرتوت آن‌ها توانایی بازسازی خود را از دست می‌دهد. هرچه پزشکان نسخه می‌پیچند، اوضاع وخیم‌تر می‌شود. بستری‌شدن در بیمارستان هم می‌شود قوز بالای قوز. پیر بیچاره فقط باید رنج‌های بیشتری را تحمل کند: دیوار‌های بی‌روح، سرم‌های مزاحم، صدای دستگاه‌ها و البته قیافۀ رنجور هزاران بیمار دیگر. ایزیکیل ایمانوئل، که خودش هم پزشک است، توضیح می‌دهد که چرا پدر ۹۲ساله‌اش ترجیح داد روزهای آخر زندگی را در کنار نوه‌هایش سپری کند، نه روی تخت بیمارستان.


تا زمانی که کودکیم، آنچنان که باید، معنای پیرشدن را نمی‌فهمیم. پس از اینکه کمی پا به سن می‌گذاریم، رفته‌رفته، پیرشدن برایمان به کابوس تبدیل می‌شود. شاید این بدشگونی نه امری طبیعی، بلکه ساختۀ دست خودمان باشد. وقتی انواع رفاه اجتماعی را در جامعه منحصر می‌کنیم به دوران کودکی و جوانی، و عشق را به یک دهۀ اول زندگیِ مشترک تقلیل می‌دهیم، دلیلی ندارد که از پیری نترسیم. نوسبام و لومور می‌گویند برای برهم‌زدن این وضعیت نیازمند یک انقلابیم.

جوامع نوآور و فردمحورْ فناوری‌ها و درمان‌های پزشکیِ چنان پیشرفته‌ای را به وجود آورده‌اند که با آن‌ها می‌توان افراد را بیش از گذشته زنده نگه داشت، اما همین جوامع نمی‌توانند از کسانی که به‌خاطر پیری وابسته می‌شوند مراقبت کنند. این تناقضی آشکار است. جامعه‌شناسان به ما می‌گویند که جوامع شکوفای غیرغربی نیز به همین طریق توسعه می‌یابند: وقتی افراد توان مالی کافی برای زندگی مستقل از خانواده را به دست می‌آورند، این کار را می‌کنند. بسیاری از افراد سالمند هم وقتی وابسته می‌شوند، بر همین باورند: آرزوی اجتناب از «وبال گردنِ» نسل بعد بودن، آرزویی قدرتمند و فرافرهنگی است.

به‌شکل سنتی همیشه نبض شهر در دست جوان‌ها بوده است و این گروهْ با نیرو، ابداع و تغییر قرین‌اند. اما پا به سن گذاشتن با پناه‌بردن به یک زندگی‌ آرام‌تر در حاشیۀ شهر یا مناطق روستایی همراه است. البته درنتیجۀ توسعۀ اقتصادی و پیشرفت مراقبت‌های بهداشتی در قرن بیستم، جهان شهرنشین‌تر و کهن‌سال‌تر می‌شود. این دو چالش با هم جمع می‌شوند و پدیدۀ جدیدی را ایجاد می‌کنند: شهرهای نقره‌فام.


انسان همواره گونه‌ای میان‌نسلی بوده و امروز نیز چنین است. اما امروزه به‌علت نیازهای فرهنگی و اجتماعی، مسئولیت پرستاری از کودکان و سال‌خوردگان به‌ناچار به‌عهدۀ افراد و نهادهای حرفه‌ای گذاشته شده است. بیل توماس، پزشک و چهرۀ مطرح بین‌المللی در زمینۀ پزشکی و پرستاریِ سال‌خوردگان، می‌گوید: «ما در زمان، مکان و فرهنگی زندگی می‌کنیم که برای کاری که سالیان دراز در زندگی بشر، بسیار عادی و روزمره به‌شمار می‌رفته است، حالا باید خلاقیت به‌خرج دهیم و روش‌های نو به‌کار گیریم: زندگی مشترک انسان‌های پیر و انسان‌های جوان.»/ ترجمان